در یاد منی
حاجتِ باغ و چمنم نیست
جایی که تو باشی
خبر از خویشتنم نیست
اشکم که به دنبال تو
آوارهی شوقم
یارای سفر با تو
ورای وطنم نیست
این لحظه چو باران
فرو ریخته از برگ
صد گونه سخن هست و
مَجال سخنم نیست
دل میتَپدم باز
در این لحظهی دیدار
دیدار، دیدار، دیدار
دیدار، دیدار، چه دیدار؟
که جان در بدنم نیست
دل میتَپدم باز
در این لحظهی دیدار
دیدار، دیدار، دیدار
دیدار، دیدار، چه دیدار؟
که جان در بدنم نیست